روزها میگذرندسالها می آیند با لباسی تازهعمر از کوچه یِ من میگذرددود سیگارم را در باد ، میسپارم به خداوقت آن است که یک شعر ، مرا بنویسددل من را بشکافد به غزلسوز سردی می آید بی برفمن ولی گرم ترین جایِ جهانم امروزآفتابی دارم در قلبمکه ز
خورشید شما می آیدهیچی میدانستی ، که تماشای تو قلبم را به تپش وا میدارد؟هیچی میدانستیکه بودنت مثل هوا می ماند ؟ + نوشته شده در چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ ساعت 9:0 توسط آتش | ...
ادامه مطلبما را در سایت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : nohesobh بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:16